کد مطلب:298629 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:111

تقاضای ملاقات و عیادت ابوبکر و عمر


چنانكه در بالا ذكر شد فاطمه (ع) با همان حال بیماری و از میان بستر، مبارزه ی خود را علیه غاصبان و ستمگران ادامه و عدم رضایت خود را از آنان به هر وسیله ای بود به اطلاع مردم رسانید و اعلان فرمود.

ابوبكر و عمر- كه هسته ی مركزی تمام این جنایات بودند- و با بستری شدن زهرا (ع) داشت قدری فكرشان از مبارزات و مخالفتهای او آسوده می شد كه با مسئله ی تازه ای روبرو شدند و درصدد برآمدند تا به هر وسیله ای شده چاره ای برای آن بیندیشند، و راهی نداشتند جز آنكه به هر ترتیبی شده از نزدیك به دیدن فاطمه (ع) بروند و رضایت او را از خود جلب كنند، ولی هر بار بدین منظور به خانه ی آن حضرت می آمدند فاطمه (ع) اجازه ی ورود آنها و ملاقت با آن دو را نمی داد.

تا آنكه بر طبق حدیث صدوق (ره) در علل الشرایع [1] ابوبكر قسم خورد تا جلب رضایت فاطمه (ع) را ننماید زیر سقف و سایه ای نرود. عمر كه مجددا وضع خلافت ابوبكر را متزلزل دید و خوابهای طلایی و آینده ای را كه برای خود دیده و پیش بینی كرده بود نقش بر آب می دید، دوباره وارد معركه شد و برای تثبیت مقام ابوبكر دست به كار گردید، اما به خوبی روشن بود كه از راه اعمال خشونت و تهدید نمی توانست كاری صورت دهد و از این رو بر خلاف خوی فطری خود از راه تواضع و فروتنی و التماس و خواهش وارد شد و چاره ای ندید جز آنكه علی (ع) را در این باره به وساطت وادار كند و به دست مشكل گشای او این گره را بازنماید.

صدوق (ره) دنبال حدیث را این گونه نقل كرده كه: عمر به نزد علی (ع) آمد و معروض داشت: ابابكر پیرمرد رقیق القلب و دل نازكی است، و سابقه ی رفاقت و همراهی پیغمبر را در غار دارد و یار غار آن حضرت است، و ما چند بار آمده ایم تا از


فاطمه اجازه بگیریم و به عیادتش برویم و او را از خود راضی كنیم، اما اجازه ی ملاقات به ما نداده است، و این كار به دست توست كه وسیله ی آن را فراهم سازی و اجازه ی او را تحصیل نمایی؟

علی (ع) به نزد فاطمه (ع) آمد و بدو گفت: ای دختر رسول خدا تو خود وضع این دو نفر را می دانی و چند بار است كه برای ملاقات و عیادت تو آمده و اجازه ی ورود به آن دو نداده ای اكنون از من خواسته اند تا این كار را انجام دهم؟

فاطمه پاسخ داد: به خدا سوگند به آن دو اجازه ی دیدار نخواهم داد و كلمه ای با آن دو سخن نخواهم گفت تا پدرم را دیدار كنم و شكایت آن دو را به نزد پدرم ببرم!

علی (ع) فرمود: آخر من انجام این كار را به عهده گرفته ام؟

فاطمه (ع) گفت: حال كه چنین است، خانه خانه ی توست و من نیز مطیع و فرمانبردار توام، هرگونه صلاح می دانی انجام ده.

علی (ع) به نزد آن دو آمده و اجازه ی ورود داد، و چون وارد شدند به فاطمه (ع) سلام كردند، اما فاطمه پاسخ آن دو را نداده روی خود را به طرف دیوار گرداند.

برای بار دوم و سوم برخاسته و به این طرف و آن طرف بستر كه روی فاطمه بود رفتند و سلام كردند ولی فاطمه همچنان پاسخ آن دو را نداد، و به زنانی كه در كنار بسترش بودند دستور داد صورتش را از طرف آنها بگردانند تا بالاخره وقتی اصرار كردند كه ای دختر پیغمبر ما آمده ایم تا جلب رضایت تو را كرده و از ما بگذری و راضی شوی!

فاطمه فرمود: من با شما سخن نمی گویم تا سوال مرا پاسخ دهید و سپس آن دو را سوگند داده پرسید:

شما را به خدا سوگند آیا خوب به یاد دارید و شنیدید كه پیغمبر به شما فرمود:

«فاطمه بضعه منی و انا منها، من آذاها فقد آذانی، و من آذانی فقد آذی الله، و من آذاها بعد موتی فكان كمن آذاها فی حیاتی، و من آذاها فی حیاتی كان كمن آذاها بعد موتی؟ قالا: اللهم نعم»!

(فاطمه پاره ی تن من است و من از اویم، هر كس فاطمه را بیازارد مرا آزرده، و هر كس مرا بیازارد خدا را آزرده، و هر كس فاطمه را پس از مرگ من بیازارد همانند كسی


است كه در زمان حیات و زندگی من او را آزرده، و كسی كه او را در زمان حیات من بیازارد همانند كسی است كه پس از مرگ من او را آزرده است؟)

و آن دو پاسخ دادند كه آری به خدا- ما این سخن را از پیغمبر شنیدیم-!

فاطمه (ع) با استماع این سخن و اقراری كه كردند گفت:

پروردگارا تو را گواه می گیرم، و ای كسانی كه نزد من هستید شما نیز گواه باشید كه این دو نفر مرا آزردند هم در زمان حیات و زندگانی، و هم به هنگام مرگ من، و به خدا سوگند با شما سخن نخواهم گفت تا پدرم را دیدار كنم و شكایت شما دو نفر را به نزد او ببرم.

ابوبكر كه چنان دید شروع به جزع و بی تابی كرده و گفت: این كاش مادر مرا نزاییده بود، اما عمر با تندی او را مخاطب ساخته گفت: عجب است از آن مردمی كه تو را به سرپرستی و به خلافت خود منصوب داشته، با اینكه پیرمردی هستی كه عقل خود را از دست داده و خرف شده ای، و در برابر خشم یك زن بی تابی می كنی و با خشنودی و رضایت او خوشحال می شوی!!

این را گفته و از جا برخاستند و از آنجا بیرون رفتند.

فاطمه (ع) حتی فكر آینده را هم كرد كه با تمام این احوال ممكن است اینها پس از رحلت و مرگ او در مراسم تشییع و نماز حاضر شوند و با صحنه سازی و به عنوان اینكه خلیفه ی پیغمبر از هر كس سزاوارتر است تا به جنازه ی دخترش نماز بخواند، و جریانات دیگر، بتوانند افكار را به خود متوجه سازند و از این مراسم به نفع خود بهره برداری سیاسی كنند، و به همین جهت وصیت كرد كه جنازه اش را شبانه بردارند و حتی مخفیانه دفن كنند و آثار قبر را نیز از بین ببرند، و بخصوص سفارش كرد كه آن دو بر جنازه اش نماز نخوانند، به شرحی كه در صفحات آینده ان شاءالله خواهید خواند.

و این حدیث جالب است كه دو نفر از بزرگترین محدثان اهل سنت یعنی بخاری با همه ی تعصبی كه دارد- و مسلم، در كتابهای صحیح خود نقل كرده اند كه: فاطمه (ع) از


ابوبكر خواست تا میراث و حق او را بدهد و ابوبكر از این كار خودداری كرد، و به دنبال آن بخاری از عایشه چنین نقل می كند:

«فغضبت فاطمه بنت رسول الله فهجرت ابابكر فلم تزل مهاجره حتی توفیت [2] ».

(فاطمه بر ابوبكر غضب كرد و با او سخنی نگفت و قهر كرد و همچنان به حال قهر بود تا دنیا رفت.)

و در جای دیگر می گوید:

«فلم تكلمه حتی ماتت» [3] .

(تا وقتی فاطمه از دنیا رفت با ابوبكر سخن نگفت.)

و در جای دیگر از او نقل كرده كه:

«فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا و لم یوذن بها ابوبكر [4] ».

(هنگامی كه فاطمه از دنیا رفت شوهرش علی (ع) او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را آگاه نكرد.)

و نظیر همین حدیث را مسلم در صحیح خود نقل كرده به اظافه این جمله كه گفته است: «و صلی علیها علی [5] » (نماز را هم علی (ع) بر جنازه ی فاطمه (ع) خواند.) با اینكه خود همین مسلم از پیغمبر اكرم نقل كرده كه درباره ی فاطمه (ع) فرمود:

«فاطمه بضعه منی یوذینی ما آذاها [6] ».

بخاری در صحیح خود از آن حضرت نقل كرده كه فرمود:

«فاطمه بضعه منی فمن اغضبها اغضبنی [7] »!.


و در روایت ابن شهر آشوب كه از واقدی و دیگران از محدثین اهل سنت نقل كرده چنین است كه به علی (ع) وصیت كرد اجازه ندهد، هیچ یك از كسانی كه به وی ظلم كردند- و بخصوص ابوبكر و عمر را نام برد- در تشییع جنازه اش حاضر شوند، و بر جنازه اش نماز بخوانند [8] .


[1] علل الشرايع، ج 1، ص 178.

[2] صحيح بخاري، (چاپ مكه)، ج 4، ص 63.

[3] صحيح بخاري، (چاپ مكه)، ج 8، ص 125.

[4] صحيح بخاري، (چاپ مكه)، ج 5، ص 139.

[5] صحيح مسلم، (چاپ مصر)، ج 3، صص 144- 143، و مانند دو حديث فوق را بسياري از علماي اهل سنت روايت كرده اند. مانند ابن عبدالبر در استيعاب و ديگران كه براي اطلاع بيشتر به كتاب احقاق الحق، ج 10، صص 476 به بعد مراجعه شود.

[6] صحيح مسلم، (چاپ مصر)، ج 4، ص 125.

[7] صحيح بخاري، (چاپ مكه)، ج 5، ص 24.

[8] مناقب، ج 3، صص 362- 361.